Joom!Fish config error: Default language is inactive!
 
Please check configuration, try to use first active language

از سازمان انقلابیون کمونیست تا جهان نگري زرتشت وکوروش
 

European Centre for Zoroastrian Studies

  • Plein écran
  • Ecran large
  • Ecran étroit
  • Increase font size
  • Default font size
  • Decrease font size
E-mail Print

از سازمان انقلابیون کمونیست تا جهان نگري زرتشت وکوروش

سخنران ناصر خالصي ماني دکتر در فلسفه

در کانون اروپایی برای آموزش جهان بینی زرتشت
چگونگي سير يک انديشه
از سازمان انقلابیون کمونیست تا جهان نگري زرتشت وکوروش

با درود به بانوان و آقایان و سپاس از دکتر خسرو خزاعی پرديس

گفتگوی من ۳۰ دقیقه به درازا خواهد کشید. نخست به اندیشه و جهان نگری یونانی-کمونیستی که زمانی هوادار آن بودم و سپس به جهان نگری ایرانی خواهم پرداخت.
از آغاز شکل گیری دولت در جهان، ما با دو بینش ساختاری بیشتر روبرو نیستیم:
یکی بینشِ ایرانیِ که اداره ی جهان بر پایه ی شاهنشاهی،و بوسیله ی «کورش بزرگ» نشان داده شده است. دیگری اندیشه و جهان نگری آتنی که از آن «دموکراسیِ آتنی» سربرآورد.
آنچه در اینجا مورد گفتگوی من است، بررسیِ ریشه های تاریخیِ اندیشه ی «مارکس» و یا بگونه ای مارکسیسم و تفاوت های آن با جهان نگری ایرانی است.
اندیشه ی مارکسیستی بر دو بنیادِ یونانی-یهودی استوار است. «مارکس» بیش از هر اندیشمندِ کمونیستی، شیفته ی «پروموته»، در استوره های یونانی است. ولی چرا چنین شیفتگی ای؟
زیرا «پروموته»، بنا بر استوره های یونانی، توانست آتش، که رازِ هستیِ جهان در آن بود، را از «زئوس»، خدایِ خدایان بِرُباید و در دسترسِ انسان بگذارد. بدینگونه انسان از رازِ جهان آگاه شد و از «خدا» بی نیاز. بگونه ای خود، «خدا» شد و بنایِ نافرمانی را نهاد و در پیِ آن دست به شورش، برعلیه خدا زد و بدین سان «انسان محوری»، اندیشه ی «راهبرنده»، بخشِ بزرگی از جهان شد و از آن پس این شورشگران، توده، خلق، و امت خوانده شدند و شورشِ آنان برعلیه بالا، امری «مقدس» و «پیشرو» به شمار آمد. از همین رو اندیشه ی کمونیستی، شورشگر و بَراَنداز پایه ی دیگرِ اندیشه ی «مارکس» بر «یهودیت» است که چیزی همانند همان میتُختِ (استوره) یونانی، ولی روشن تر. ریشه ی شورشگری و بَراَندازیِ اندیشه ی «مارکس» را ما در «تورات» ، در«سفر پیدایش» و در داستانِ کُشتی گرفتنِ «یعقوب» با «یهوه Yahvé»، خدای دینِ یهود می یابیم:
« ‫…‬و یعقوب تنها ماند، مردی با وی تا طلوعِ فجر کُشتی می گرفت و چون او دید که بَر وِی غلبه نمی یابد،
کَفِ رانِ یعقوب را لمس کرد، و کَفِ رانِ یعقوب در کُشتی گرفتن با او فشرده شد. پس گفت: « مرا رها کن زیرا فَجر می شِکافَد.»، گفت: «تا مرا برکت ندهی، تو را رها نکنم.» به وِی گفت: « نام تو چیست؟»
گفت : «یعقوب.» گفت: «از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی.»
در نقاشی ای که هنرمند فرانسوی «دولاکروآ Delacroix»، در پایان زندگی خود، بر دیوارِ کلیسای معروفی در پاریس بنام «سَن-سوُلپیس Saint‪-Sulpice ‬» آفریده است، ما شاهدِ نبرد «یعقوب» با «یهوه Yahvé» می باشیم. در این اثر فراموش ناشدنی ما چه می بینیم؟ صحنه ی نبرد که با درختی
بزرگ با برگ های فراوان آراسته شده است. در پایینِ تابلو در بخشِ راست، کاروانی در گردوخاکِ فراوان در گذر است. این بخش که پایین ترین بخش تابلو است، توده ها و زحمت کشان را نشان می دهد،
که «یعقوب» آنها را نمایندگی می کند. در بالایِ تابلو بارگاه مقدس «یهوه Yahvé» خدای یهودیان دیده می شود. در این تابلو، «یعقوب» با خشونتی بیش از اندازه می خواهد نبرد را به سود خود و توده های زیر رهبری خود پایان بخشد. نبرد در تاریکی سپیده دم صورت می گیرد و درخت بزرگ مانع رخنه ی هر گونه
روشنایی به صحنه ی نبرد می شود. آنچه «یعقوب» دنبال آن است، شناسه ای نو برای خود و هم پیمانان خود است. «یهوه» که نمی تواند از خشونت «یعقوب»، که خود به او پیشکش کرده است، جلوگیری کند،
می پذیرد که نام «یعقوب»، پس از این نبرد، «اسرائیل» باشد. این نخستین عقب نشینی خدا (یهوه) در برابر آفریده ی خویش است.
در نبرد «یعقوب» با «یهوه» این پسر است که بر پدر پیروز می شود و ما می بینیم که در اندیشه ی یونانی-یهودی که «مارکس» نمایندگی می کرد، نبردی بی امان و همیشگی میان توده ها و بالای هرم قدرت در جریان است که «مارکس» آن را مبارزه ی طبقاتی نامیده و تضاد میان این طبقه، با طبقه ی بالایی را سازش ناپذیر (آنتگونیستی)، خواند. بگونه ای «یعقوب» در پوشش پرولتاریا و بورژوآزی در چهره ی «یهوه» نمودار شد.
مارکس شیفته ی انقلاب فرانسه بود. زیرا در آن توده ها توانسته بودند که سَرِ پدر، یعنی شاه را به زیر‌«گیوتین» ببرند.
در اندیشه ی یونانی-یهودی قدرت سیاسی و نظم اجتماعی افقی (Horizantal) است که در آن توده ها تصمیم گیرنده اند. بگونه ای حاکمیت توده هاست (Demos‪-‬Cratos).
جهان نگری ایرانی با این اندیشه بیگانه است. نخست در استوره ایرانی این پدر است که بر پسر پیروز شده و ساختار عمودی‌ (Vertical) قدرت را نگهداری می کند. در نبرد رستم و سهراب این رستم است که پیروز می شود. زیرا قدرت بر اساس میتخت های ایرانی بر ساختاری هرمی قرار دارد.
« خدا-شاه-میهن» بیان بارز چنین جهان نگری است. یکدم به این سه پایه ی اداره ی جامعه ی ایرانی در شاهنامه ی «فردوسی» بیندیشیم. اهورامزدا با خرد خود جهان را آفرید و پادشاه از خِرَد، داد و راستیِ اهورامزدا بهره مند است. نگاهی به سنگ نبشته ی نقش رستم این گفته را تایید می کند. میهن در جهان نگری ایرانی دو بخش دارد : مردم و خاک. یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد- چو ایران نباشد تن من مباد- این تعریف مردم در استوره و تاریخ ایران است. براي مردم ميهن پرست، داستان بهمین سادگی است. و این مردم در جایگاه خود از بالا راستی، داد، آزادگی، و مبارزه با آز را از سوی پادشاهِ دادگر و پارسا گرفته و مردم از پایین بالا را بخاطر دادگری، آزادگی و پارسایی می ستایند. این یکی از بزرگترین دست آوردهای بشری در اداره ی جامعه است.
در اندیشه ی یونانی-یهودی و در پی آن اسلام، ستایشِ قهر و خشونت بسیار اهمیت دارد. «مارکس» شیفته ی انقلاب فرانسه بود، زیرا این انقلاب از پایین و در بکارگیری خشونت و بی پروایی نمونه بود.
برای «مارکس» انقلاب فرانسه شورش توده ها برعلیه نظم هرمیِ جامعه ی آنروز فرانسه بود. «مارکس» نماینده ی چنین اندیشه ای بود. از همین روی ما در تمامی جنبش های کمونیستی و برانداز، در رده ی نخست با روشنفکران یهودی روبرو هستیم.
«مارکس» با بهره برداری از میتخُت (استوره)های یونان، زنجیرِ «پرومته»، که از سوی «زئوس» و برای
تنبیه او با آن به صخره ی کوه بسته شده بود، را باز کرده و به پایِ پایین ترین اقشار اجتماعی (پرولتاریا)
بست و اعلام کرد که در نبردِ میان پرولتاریا و بورژوازی، پرولتاریا چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نخواهد داد ولی با قهرِ انقلابیِ خود، جهانی را فتح خواهد کرد.
اکنون ببینیم ریشه ی خشونتِ «مارکس» و بهمین گونه انقلاب اسلامی در ایران، در کدام استوره است. در «سفر خروج»، در تورات چنین می خوانیم:
«وقتی «موسی» بزرگ شد نزد برادران عبریِ خود بیرون آمد…شخصی مسری (مصری) را دید که شخص عبرانی را، که از برادران او بود، می زند، پس بهر طرف نظر انداخت. چون کسی را ندید آم مسری (مصری) را کُشت و او را در ریگ پنهان نمود.» و در «سفر اعداد» می خوانیم: «موسی دستور داد که تا هر طفلِ ذکوری و هر زنی از اُسَرا را که با مردی همبستر شده باشد، بکُشَند. زنانی را که مرد نشناخته بودند، برایِ خود نگاه دارند.»
انقلاب اسلامی در ایران برپایه ی اندیشه ی براندازیِ یهودیت که اسلام شاخه ای از آن است، صورت گرفت. در جایی که در اندیشه ی ایرانی هِرَمِ «خدا، شاه، میهن»، پدیده ای جا افتاده در وجدان ناخودآگاه ایرانیها و برخاسته از تاریخ و استوره های این سرزمین اهورایی است و اندیشه ی براندازیِ شاهنشاهی نکوهیده است.
پدیده ی دیگری که در اندیشه ی یونانی-یهودی «مارکس» دیده می شود، بکارگیری دروغ در رسیدن به هدف است. اکنون ببینیم دروغگویی که در خدمت رسیدن به هدف، در کمونیسم و اسلام، وجود دارد، ریشه در کدام استوره های بنیادی دارد.
در سفر پیدایش، در هنگام رفتن «ابراهیم» به مِسر (مصر) او به همسرش «ساره» چنین می گوید:
«تو زن نیکو منظری. چون اهالی مسر (مصر) تو را ببینند، گویند این زوجه ی اوست، پس مرا بکشند و تو را زنده نگهدارند. پس بگو که تو خواهر من هستی تا به ملاحظه تو به من نیکی کنند و جانم زنده بماند.»
در کتاب «سیرت رسول الله» که در باره ی زندگی و کارهای پیامبر مسلمانان نگاشته شده است، در باره ی کشتن یکی از مخالفین اسلام بنام «کعب ابن اشرف»، «محمد» دروغ گفتن را سفارش می کند:
« سید گفت کی باشد که شرّ «کعب ابن اشرف» از مسلمانان باز دارد ؟». «محمدبن مسلمه» که مردی از انصار بود، بر پای خاست و گفت: «یا رسول الله من او را از مسلمانان باز دارم». بعد از آن برفت و سه روز هیچ نخورد….و چون سه روز گذشته بود باز پیش سید آمد و گفت:‌ « یا رسول الله این کار به
حیلت از پیش توان برد و لابد دروغی چند بباید گفت و عداوتِ تو ظاهر بباید کردن». سید گفت: «تو را از قبل من بحلی و هرچه خواهی می گوی».
اکنون به پایان گفتار خود رسیده و جمع بندیِ کوچکی می کنم.
جهان بینی مارکسیستی، ایرانی نیست و بیگانه با تاریخ و استوره ها و آیینِ ایرانی است.
اندیشه ی مارکسیستی و اسلامی، هر دو از یک سرچشمه آب می خورند و آن اندیشه ی یونانی-یهودی است که ویژگی های آن را برشمردم. همه ی این اندیشه های بیگانه در ایران آزمایش خود را پس داده اند.
اندیشه ی یونانی غربی در زمان شاه، که یاد او همواره زنده باد، با شکست روبرو شد و اندیشه ی یهودی-اسلامی نیز همین نظامی است که امروز بر سر کار است. امروز یک راه بیشتر در برابر ما ایرانیها وجود ندارد و آن بازگشت به خویشتن خویش، با جهان نگری ایرانی است. جهان نگری ای که بر پایه ی: پارسایی داد، مبارزه با بیداد و پرهیز از دروغ و آز، استوار است.
نخستین گام، بازگشتِ اخلاق به سیاست، گُسَست از دروغ، باوَرِ به پارسایی و خِرَدِ مینویِ اهورامزدا،خدای ایران زمین است.
ناصر خالصی

You are here: