European Centre for Zoroastrian Studies

  • Plein écran
  • Ecran large
  • Ecran étroit
  • Increase font size
  • Default font size
  • Decrease font size
E-mail Print

از دکتر خسرو خزاعي ( پرديس)، رستاخيز نوين ايران و راه به پيروزي رساند آن 

 

ارزيابي موقعيت امروز

هزار و چهارسد سال چيرگي استعمار فرهنگي عرب بر ايران که اسلام ناميده شد ، تسليم و سپس خو گرفتن نسلهاي پي درپي ايرانيان به اين استعمار وحشتناک که پيامد آن در هم شکسته شدن فرهنگ، هويت و شناسه ايرانيان واز دست دادن استواري به خود بود سبب گرديد که موجوداتي فريبکار بنام « آخوند» که از شکم همين استعمار زائيده شده بودند به آساني مردم را فريب داده و بر ايران حاکم شوند.
امروز سي سال از آن زمان ميگزرد. ولي هنوز فرمانروائي مطلق آنها بوسيله کشتار و شکنجه و سنگسار و تازيانه... که در هيچ دوراني از تاريخ ايران سابقه نداشته پابرجاست.
در درازاي اين زمان هزاران نفر از ميهن گرايان، آزادي خواهان وکوشندگان از طيفهاي گوناگون سياسي جان خود را از دست دادند، بسياري در زندانها بسر ميبرند و ميليون ها نفر ديگر ناچار به آوارگي و اسارت گرديده و سرخورده به چهار گوشه جهان پناهنده
شده اند.

در اين شرايط سرنوشت ساز که ايرانيان ميبايستي از هر زمان ديگري بهم نزديک شده دست در دست يکديگر گزاشته،انديشه و دلهاي خود را به هم نزديک کرده، نيرو هاي خود را بهم پيوند داده و يک صدا نيروهاِ ي اهريمني ريا و فريب را در هم بکوبند به دليل در هم شکستگي هويتي و فرهنگي و در نتيجه نداشتن پختگي سيا سي به گروهکهاي کوچکي بخش شده و آغاز به سرکوبيدن يکديگر کردند. در نتيجه يک اپوزيسيون سازمان داده شده و يک دستگاه رهبري نيرومند نتوانست پاي بگيرد و اين کوته بيني درد آور سبب شد که پس از سي سال تا به امروز حکومت آخوندان پا بر جا بماند. 

در جستجوي يک ابزار نبرد و
و پيدايش يک انديشه بزرگ

از همان روزهاي نخست چندي از خردگرايان ميدانستند که نبرد ما با جمهوري اسلامي نه سياسي است ، نه نظامي است و نه اقتصادي است. نبرد ما تنها و تنها يک نبرد فرهنگي است. اگر در اين نبرد فرهنگي پيروز شويم فرهنگ استعماري عرب ( اسلام) را براي هميشه از ايران بيرون خواهيم انداخت و دل و روان و انديشه ايرانيان را از آن پاک خواهيم کرد. اگر شکست بخوريم فرهنگ استعماري عرب براي سد ه هاي ديگر بر ايران چيره خواهد ماند و ايرانيان باز ناگزير خواهند شد روزي 17بار بسوي کشور عربستان سر خم کنند و پيشاني خود را به خاکي که از آن کشور آورده شده بمالند و خدا و پيغمبر و کتاب آسماني و تمام افراد مقدس آنها عرب باشند و مغز هاي خود را در خرافات و دروغها و اراجيف آنها شستشو دهند.

براي آماده کردن خود براي اين نبرد فرهنگي ميبايست نخست فرهنگ در هم شکسته ايران را باز سازي کرد و هويت و شناسه و نيروي از دست رفته آنرا به آن باز گرداند. ميبايست با آرامش با يک ديد گاه نوين به ژرفناي چند هزار سال تاريخ ايران رفت و در درازي اين راه ارزشهاي انسانگرائي، پيشرونده و پيشبرنده آنرا پيدا کرد و آنها را بزمان ما يعني به سده بيست و يکم آورد.
اين ارزشها را ميبايست نخست، از گرد و خاک تاريخ زدود وسپس از پراکندگي نجات و محکم بهم جوش داد، نماد هاي آنرا زنده کرد و همچون يک ايده الوژي پيشبرنده و سازگار با زمان ما بازسازي نمود، و مانند ابزاري نيرومند در برابر ايده ا لوژي عرب يعني اسلام بکار گرفت.
بزرگترين ضعف يک فرهنگ پراکندگي ارزشهاي آنست. اين ارزشها هر اندازه هم انسانگرا خردگرا و آزادانديش باشند اگر در ساختمان بندي يک ايده والوژي فرهنگي نيرومند سازمان داده نشده باشند بعنوان يک ابزار در يک نبرد فرهنگي کاربرد نخواهند داشت و در برابر يک فرهنگ ديگري با ارزشهاي ضد انساني، ضد خرد و ضد آزادي ولي سازمان داده شده از پاي در خواهد آمد. تجربه شکست قادسيه در 1400 سال پيش و شکست آرزوها و امال ايرانيان براي رسيدن به تمدني که شايسته آن بودند درسي سال پيش که رونوشتي از همان شکست نخست بود درستي گفته بالا را به روشني تائيد ميکند.

اين بازسازي فرهنگي کار ساده اي نبود. برخورد سهمگين فرهنگ عرب ( اسلام) با فرهنگ ايراني ( فرهنگ زرتشت) سبب شده بود که در درازاي زمان فرهنگ سومي براي ايرانيان شکل بگيرد و آن خو گرفتن به زندگي در دو گانگي و تناقض و کوشش براي آشتي دادن واپسماندگي و پيشرفت بود.
دراين شرائط ، انسان ايراني از درون تکه تکه گرديد و يک تکه آن در جنگ با تکه ديگر شد. او انساني شد بدون نماد و هويت فرهنگي . نمادهاي ايرانيان همگي خورد شده بودند. به آنها گفته بودند زرتشت آتش پرست و دو خدائي است، کوروش آدم کش و يهودِ ي گراست ، دوران پيش از اسلام در ايران دوران جاهليت بوده و ايرانيان هيچ تمدني نداشته اند و اين عربها بودند که به ايرانيان تمدن ياد دادند...غيره و غيره. برعکس فرهنگ عرب تمام نماد هاي خود را زنده نگاه داشته بود، اله و پيغمر و قرآن وامامانشان را بدوران ما آورده بودند و آنها را تقدس ميکردند و براي آنها انسانهاي ديگر را ميکشتند يا براي آنها
جان ميدادند..
تمام فرهنگ پس از اسلام ايراني از فردوسي تا حافظ از اين نبرد دروني درد آور و ازاين جدائي بزرگ انسان ايراني از خويشتن خويش و کوشش او براي پيدا کردن خود وهويت و نماد هاي فرهنگي خود سخن ميگويند.

در اين فضاي آشفته و پاره پاره شده و در جستجوي يک ابزار نيرومند نبرد و پاد زهري براي از ميان بردن اين مصيبت چندي از اند يشمندان وخردگرايان دلاور ايراني، مرد وزن ، خود پرستي مرسومي را کنار گزاشته و بيباکانه، چه در درون وچه در بيرون از ايران، از همان روز هاي نخست براي پيدا کردن راه چاره اي به صحنه آمدند و با هم همپيوند شدند. در اين راه مي بايست از بهترين مغزهاي ايراني که در سراسر جهان پراکنده شده بودند بهره گرفت و از همگي چاره جوئي کرد. در آرامش و در دوري از جار و جنجال. همانند « هزار فرزانگان» که در تاريخ ايران توانسته بودند شعله آتشي را که از گزشته هاي دور در دل هر ايراني سو سو ميزد زنده نگاه دارند آنها هم آغاز بکار کنند.
يکي از پرسشهاي مهمي که خردگرايان از خود ميکردند اين بود که آيا کشور هاي ديگري در جهان بوده اند که در تاريخ خود چنين مصيبتي را تجربه کرده اند ؟ و اگر آري پاد زهري را که آنها پيدا کرده بودند چه بوده؟ پاسخ به اين پرسش نياز به کمي پژوهش داشت.
براي پيدا کردن الگو و مدلي در تاريخ جهان که شباهتي به رژيم اسلامي در ايران امروز داشته باشد مي بايستي به قرون وسطاي اروپا در سده هاي ميان سده ششم و سيزدهم که بنام «کفر بزرگ» معروف شده رفت. در اين زمان وحشت و فشار بوسيله کليساي مسيحي چنان بر مردم وارد ميشد که کم کم جنبش « رنسانس» يعني نوزادي يا رستاخيز را بوجود آورد.
راهي که اروپاائيان براي نوزادي خود و در نتيجه بازسازي هويت در هم شکسته خود در پيش گرفتند راهي بود که آنها را به تاريخ پيش از چيرگي مسحيت يعني بدوران يونان و روم ميبرد. با اينکه يونان و رم سده ها بود که ويران شده بودند و اروپائيان از تاريخ يونان و رم چيزي نميدانستند ولي با کوشش زياد آنرا بازسازي و حتي ايده اليزه کردند تا بتوانند از آن ابزاري براي نبرد فرهنگي در برابر کليساي مسيحي بسازند. براي به پيروزي رساندن اين جنبش مردمان از هر طيفي از جامعه در آن شرکت کردند. رنسانس در اروپا بيش از چهارسد سال به درازا کشيد چون آنها بر خلاف امروز نه اينترنت داشتند نه تلويزيون ونه رسانه هاي گروهي امروزي. براي آنکه خبري از رم به پاريس برسد بيش از يکماه بدرازا ميکشيد و انهم خبر بگوش تنها چند نفر ميرسيد.
اگر اروپا ئيان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته يونان و روم ابزاري نيرومند براي مبارزه با فرهنگ مسيحي بسازند و پيروز شوند و به دوران روشنائي برسند چرا ايرانيان با داشتن يک ميراث فرهنگي چنين پويا و نيرومند نتوانند در برابر يک فرهنگ بيگانه بدوي که 1400 سال است بر انديشه و آبرو و جان و شرف آنها چيره شده از فرهنگ خود ابزار هاي لازم را براي يک رستاخيز بزرگ در ايران نسازند و انرا به پيروزي نرسانند؟
اين انديشه بزرگي بود که ميبايست روي آن کار شود، بسيار هم کار شود.

اين راه را فردوسي بزرگ هزار سال پيش کوشش به رفتن کرده بود و توانسته بود در شرائط و دشواريهاي زمان خود بخش بزرگي از هويت پيش از اسلام ايرانيان را نجات دهد. ولي رخداد هاي دوران ما نشان داد که کوششهاي او کافي نبود. چون هنوز ويروس استعمار فرهنگ عرب پا بر جا بود و مغز و روان ايرانيان را ضهاک وار مي مکيد. اين ويروس منتظر بود تا در درازاي سده ها از نسلي به نسل ديگري سرايت کرده تا در دوران ما درآغاز سده بيست ويکم سه نسل از ايرانيان را يکجا قرباني کند.

استواري به خود و آغاز روشنائي

زماني يک ملت ميتواند بگويد « من از يک فرهنگ پويا و نيرومند » برخوردارم که اين فرهنگ بتواند در زمان نياز مانند ابزاري نيرومند در دست او اورا از تاريکي ها و سر افکندگي ها رهائي دهد. پس ما که هميشه از فرهنگ و تاريخ چندين هزار ساله به خود
باليده ايم کجاست آن ابزار هاي رهائي بخش؟ پس چرا اينهمه سردرگمي؟ اين روشن است که احساسات برخواسته از خشم و ناسزا گوئي نميتواتند پيروز شود. اين هم روشن است که ايده الوژي و انديشه هاي برخاسته از فرهنگ غرب نميتواند در بر اندازي فرهنگ استعماري عرب(اسلام) در ايران کار ساز باشد. نه تنها اين ايده الوژي ها در رابطه با ويژگيهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي ، اقتصادي وجغرافيائي غرب درست شده ودردرازاي زمان شکل گرفته بلکه همين ايده الوژيها امروز ناتوانند در برابر هجوم اسلام در کشورهاي خود در اروپا، امريکا يا کانادا مقاومت کنند.
گفتگو از « حقوق بشر» يا «دموکراسي» در يک کشور اسلامي جز يک خود فريبي بزرگ و يک فريبکاري بيش نيست.
آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « حقوق بشر» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟ آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « آزادي انديشه و گزينش» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟
و آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « برابري زن ومرد» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟
بنابراين ميبايست خود فريبي راکنار گزاشت و مانند فولاد به اين انديشه استوار شد که
تنها در فرهنگ خرد گراي ايران که گرد تاريخ از آن زدوده شده باشد ميتوان پاد زهري براي اين مصيبت يافت. پس بايد به ژرفناي چند هزار سال تاريخ و فرهنگ ايران در جستجوي نيروي زنده، انسانگرائي و خردگرائي آن رفت و آنرا به سده بيست و يکم آورد و از اين نيرو بهره گرفت.

کشف بزرگترين ابزار يک نبرد آزادي بخش:
گاتهاي زرتشت

در ژرفناترين نقطه فرهنگ خرد گراي ايران، جائي که نميشد فراتر رفت کتابي پيدا شد که چهارهزار سال بود مانند خورشيد ميدرخشيد ولي چشمهاي نابينا شده ما از گرد و خاک آشفتگي انديشه اي و روان پارگي رنج آور که در پيامد استعمار فرهنگي عرب بوجود آمده بود آنرا نميديد. و اين کتاب ، کتاب« گاتها ، سروده هاي اهورائي زرتشت» بود.
چند نفر از ايرانيان اين کتاب را که کل فرهنگ خردگراي ايران بر پايه و بنياد آن بنا شده ميشناختند؟ اگر ايرانياني را که دلاورانه نخواستند در 1400 سال پيش پشت خود را در برابر تازيان خم کنند و ما به آنها « زرتشتيان»ميگوئيم جدا کنيم، در زمان پيش از انقلاب اسلامي شايد هزار نفر هم نام « گاتها» را نشنيده بودند. ولي تا بخواهيد «روشنفکران» وطني ميتوانستند نامها و کتابهاي امامان تازي وآخوندان تازي پرست و نامها و کتابهاي نويسندگان غربي را که اصلن چيزي از ايران نميدانستند يا حتي نميدانستند ايران کجاست براي خود نمائي هم که شده رديف کرده و به رخ ديگران بکشند.
اگر امروز جواناني که قرباني ناداني پدران خود شدند از خود بپرسند چگونه شد که اين « روشنفکران» خود را به اين آساني به نادان ترين و کودن ترين افراد جامعه ايراني يعني آخوندان فروختند پاسخ اينست که اينها با اينکه تيتر هاي دهن پر کن پروفسور و دکتر و مهندس.. پشت نام خود ميکشيدند به فرهنگ و تاريخ ايران همان ديدي را داشتند که يک غربي جهانگرد داشت: يعني يک
« فرهنگ موزه اي» يا « باستاني» !
تمام نيرو و جان اين فرهنگ را در زندان « باستاني» و « موزه اي» که فراورد امپرياليزم انگليس و فرانسه در سده نوزدهم بود در بند کشيده بودند. ولي در عوض نيروي فرهنگ عرب و نماد هاي آنرا زنده و آزاد گزاشته و بوسيله آن ميتوانستند ده ها هزار ايراني را به خيابانها بکشند تا سرو صورت خود را با سينه زدن و قمه زدن براي يک عرب که 1400 سال پيش بدست پسر عموي خود کشته شده خونين و مالين کنند. اگر ايراني سر در گم نميدانست « گاتها» چيست ولي همين ايراني شوستشوي مغزي داده شده به خوبي ميدانست قران چيست و کوچکترين بي احترامي را به آن نمي بخشيد. اگر همين ايراني سر در گم روزي 17بار بسوي کشور عربستان سر خم ميکند و پيشاني خود را به خاکي که از آن کشور آورده شده ميمالد ولي همين ايراني مانند يک توريست غربي به آرامگاه کوروش
نگاه ميکرد، يعني فقط يک ساختمان کهنه و فرسوده را ميديد.
اين بيچارگي بزرگ فرهنگي و در هم شکستگي هويتي يک ملت است. زماني که ملتي به مقدسات خود بي اعتنا شد ناچار است که مقدسات بيگانگان را بپرستد و به بردگي و سر سپردگي آن فرهنگ بيگانه در بيايد و کشور خودش را دو دستي به نمايندگان آن فرهنگ بيگانه تحويل دهد.
اگر به يکي از اين « روشنفکران» ميگفتيد فقط سه دقيقه از فرهنگ پيش از اسلام ايران سخن بگويد يا فوري گنگ ميشد يا دشنام و ناسزا را براي پنهان کردن ناداني خود در اين زمينه روانه ميکرد.
مگر اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود در درازاي 1200سال يا تنها ابر قدرت جهان باشند يا يکي از دو ابر نيرو در دنيا باشند ؟ مگر نيروي اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود کوروشها را در دامان خود بپروراند و نخستين فرمان آزادي مردمان را در جهان تدوين کند ؟ مگر اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود سه فروزه جاوداني انديشه نيک؛ گفتار نيک و کردار نيک را به جهانيان بشناساند ؟ و از شکم و ريشه همين فرهنگ بود که پس از تازيان فردوسي ها، خيامها، مولوي ها ، سهراوردي ها... و حافظ ها بيرون آمدند.

گاتهاي زرتشت بمب اتمي ايرانيان در نبرد با استعمار
فرهنگي عرب ( اسلام) در ايران و خرافه زدائي از جامعه

نزديک به چهارهزار سال پيش زرتشت آموزگار بزرگ ايران زمين چکيده جهان بيني و انديشه خود را در هفده سروده بيان کرد. اين هفده سروده که گاتها ناميده ميشوند بي هيچ کم و کاستي امروز بدست ما رسيده . زبان گاتها پس از ميان رفتن هخامنشيان بکلي فراموش ميشود و اين فراموشي بيش از دو هزار سال بدرازا ميکشد. عده اي از پيروان زرتشت که درود جاودانه ما بر آنها باد اين سروده ها را بي آنکه معني آنها را بفهمند از بر کرده
و در نيايشگاه ها ميخواندند. در سده سوم براي اينکه آواي اين زبان فراموش شده هم از يادها نرود خط بسيار کاملي را براي آن درست کردند و آنرا نوشتند. 1500 سال بعد در سده هجدهم زبان گاتها کشف شد و اين کشف بسيار مهم دروازه بزرگي را بر روي ريشه بسياري از فلسفه هاي جهان گشود و پژوهش هاي بسياري در باره آن بويژه در کشور هاي غربي صورت گرفت.
آخرين ترجمه آن مستقيمن از زبان گاتائي ( لهجه اي از زبان آريائي که زبان زرتشت بود ) چهار سال پيش در کانون ما بزبان پارسي وسپس در آمريکا بزبان انگليسي ترجمه شد و بزودي ترجمه فرانسه آنهم در فرانسه به چاپ خواهد رسيد. براي پارسي زبانان درون ايران نسخه کامل گاتها در اينترنت به نشاني زير گزاشته شده :
http://www.gatha.org/persian/books/000319.html

کتاب گاتها نه يک دين است و نه يک مذهب. گاتها يک جهان بيني، و يک راه و روش زندگي است که بر روي آزادي گزينش و انتخاب هر فرد بنا شده.
هدف از زندگي در گاتها پي ريزي يک زندگي شاد و خوشبخت در اين جهان خاکي است. این خوشبختي ميسر نيست مگر اينکه همگان ، نه تنها زنان و مردان ، بلکه جانوران و گياهان هم شکوفا شده و دراين خوشبختي شريک باشند. از نخستين رويه تا آخرين رويه گاتها از شيوه و چگونگي ساختن يک زندگي خوشبخت و آسوده و يک جامع پيشرو وآزاد گفتگو ميکند. بسختي باور کردني است که اين سخنان که نزديک به 4000سال پيش ايراد شده چگونه اينهمه طراوت و تازگي خود را نگه داشته بگونه اي که از هر فلسفه مدرن امروزي پيشرو تر، با خرد تر و نوراني تر است. در اين کتاب نه اينکار را بکن يا آن کار را نکن است ، نه اين چيز را بخور آن چيز را نخور است، نه اين لباس را بپوش آن لباس را نپوش است. نه گناه و صواب است و نه دستور و فرمان.
در گاتها بزرگترين يار و ياور مردمان براي پي ريزي يک زندگي خوشبخت « راستي» است و بزرگترين دشمن دروغ و ريا کاري است. خداي زرتشت، اهورامزدا، خداي خرد است.
او خوشبختی و شادی و شکوفائی را برای جانداران اين زمين آفريده تا از آن بهره بگيرند .او آزادی گزينش را آفريده تا انسانها بتوانند راه و روش وشيوه زندگی خود را به دل خواه خود گزينش کنند. او آرامش را آفريده تا مردمان زندگی اسوده داشته باشند. او انديشه نيک را آفريده تا زنان ومردان را به سوی بخش پرفروغ زندگی راهنمائی کند. او چيرگی به خود را آفريده تا مردمان را از لغزشهای نا خواسته زندگی دور نگاه دارد. و سرانجام او رسا ئي و تکامل را آفريده تا انسانها بتوانند هر دم روان و بينش دروني خود را در پهنه هاي جهان غيرمادي مينوي گسترش داده و در جاودانگي با نور ادغام شوند.

زماني که گاتهاي زرتشت به خوبي فهميده شد آنگاه نيروی دروني فرهنگی را که به ايرانيان اجازه داده بود در اين جهان سربلند زندگي کنند و ساير ملتها را هم به بالا بکشند و همتراز خود در بياورند بهتر دريافته خواهد شد.و در اين راستا بادريافتن درست گاتهاي زرتشت چکامه هاي فردوسي، خيام، مولوي، نظامي، سعدي و حافظ هم جلوه ديگري بخود خواهند گرفت و ايرانيان به جاي خواندن آنها در ميهمانيها اين چکامه ها را زندگي خواهند کرد. چون جدائي ايراني از فرهنگ خودش از ميان رفته و با آن يکي شده است.

 حکومت دريک جامعه گاتائي چگونه است ؟

در يک جامعه گاتائي که زيربناي فرهنگ ايران است بزرگترين فضاي کوشش و فعاليت براي هرگونه انديشه سيا سي ،اقتصادي، اجتماعي ، هنري باز خواهد بود. چون آزادي گزينش يکي از مهمترين پايه هاي بنيادين اين فرهنگ است هرکس ميتواند و بايد انديشه و گفتني هاي خود را آزادانه بيان کند و شيوه زندگي خود را انگونه که دلخواه خود اوست برگزيند.
جامعه گاتائي جامعه ايست خرد گرا، آزاد انديش؛ فراگروهي و فرا مسلکي. برابري زن ومرد
در اين جامعه بنيادين است. حتي اهورا مزدا خداي زرتشت هم از ديدگاه دستور زبان از دو ويژگي زن ومرد برخوردار است.
در اين جامعه هيچ کس شهروند درجه دو نخواهد بود و هرکس ميتواند و بايد در زندگي اجتمائي شرکت کرده و براي آباداني کشور و خوشبخت زيستي خود، مردمان و ساير جانداران بکوشد. جامعه گاتائي هر زن و مردي را تشويق ميکند که خود يک خلاق و افريدگار در هر زمينه شود و در پخش دانه هاي خرد و دانش وبهتر کردن زندگي به مردمان زير ستم کشور هاي ديگرهم کمک کند.
شکل حکومت در چنين جامعه اي بصورت گزينشي است. از ديدگاه نويسنده اين نوشتار در کشوري مانند ايران که از تيره هاي گوناگون درست شده ـــ و بي گمان با پي ريزي چنين جامعه اي بسياري از کشور هاي آسياي مرکزي هم آزادانه به آن خواهند پيوست ــ داشتن يک حکومت پادشاهي آزادمنش که تنها بعنوان يک نماد و محور همبستگي عمل کند مورد نياز است. ولي نيروي حقيقي در دست نمايندگان گزيده مردم خواهد بود. و کشور بوسيله
دولت که از سوي نمايندگان ملت برگزيده ميشود اداره خواهد شد.
آيراني خلاق و آفريده گار شده ديگر نيازي ندارد خود را همچون يک فتوکپي ناقص از فرهنگ غربي در آورد و ايده الوژي هاي آنها و سيستم حکومتي آنهارا در بست بپزيرد.

در سالهاي گزشته ايرانيان بگونه اي خود جوش در بسياري از کشور هاي جهان انجمن هاي گوناگوني که هر روز تعداد آنها بيشتر ميشود درست کرده اند که هدف و آرمان آنها در جهت آرماني است که در اين نوشتار از آن سخن رفته است. چه خوب است که اين انجمنها با تمام قشرهاي جامعه چه در ايران و چه در بيرون از ايران يعني در هر کشوري که زندگي ميکنند پيوند برقرار کرده و از هر گونه کمک و مهرباني و نظرخواهي به آنها دريغ نکنند و اين فرهنگ را به آنها بشناسانند. ما بايد عملن نشان بدهيم که فرهنگ ايراني فرهنگ مهر و دوستي و خنده روئي و زيبائي است.

 پرچم ايران چه خواهد بود؟

پرچم تاريخي و فرهنگي ايران از هزاران سال پيش تا تسخير ايرا ن بوسيله تازيان « درفش کاوياني» يعني پرچم سه رنگ سرخ و زرد و بنفش با تصوير خورشيد درخشان در ميان آن بوده. اين پرچم از دل فرهنگ استوره اي ايران با فلسفه نبرد در برابر ستم و بر قراري آزادي بوجود آمده. دراين داستان کاوه آهنگر که در اين استوره نماد مردم و ملت است و ضهاک مار دوش عربي که مارهاي دوش او نياز به تغذيه مغز جوانان داشتند و نماد خرافات و ناداني و شستشوي مغزي است حکومت را از پادشاهي بنام فريدون غصب کرده بود.
سر انجام اين حکومت ستمگر با شورش کاوه که پيشبند خود را مانند پرچمي در مياورد با پيروزي پايان ميپزيرد و فريدون آزادمنش را دو باره به فرمانروائي ميرساند.
بهر روي اگر پرچم درفش کاوياني روزي بخواهد دو باره پرچم ايران شود بايد از مردم نظر خواهي و راي گيري گردد.

پاک سازي زبان از آلودگي واژه هاي عربي

استعمار فرهنگي عرب در درازاي اين1400 سال سخت کوشيده تا با وارد کردن واژه هاي خود در زبان پارسي؛ نخست اين زبان را آلوده و ناتوان کرده و سپس از ميان ببرد. خوشبختانه قهرماني مانند فردوسي 1000 سال پيش از تاريکيها بلند شد و اين زبان را نجات داد. ولي از سده پانزدهم به آنسو با آمدن شيعه گري و پيدايش موجودي بنام « آخوند» دوباره ورود ميکرب واژه هآي عربي در زبان پارسي شدت گرفت و تا امروز ادامه دارد.
زماني که ايرانيان بتوانند کشور خودشان را باز پس بگيرند و استقلال فرهنگي خود را پيدا کنند،درمان اين بيماري هم ساده خواهد بود. در اين زمان کودکان را بايد در کودکستان ها از روز نخست در فضاي زبان و واژه هاي پارسي ناب و ازآلودگي رها شده وارد کرد. در سالهاي بالاتر هم ميشود به آنها واژه هاي عربي که در چکامه هاي ايراني وارد شده آموخت تا پيوند آنها با اين چکامه ها پاره نشود.

 دشمناني که ايرانيان براي رسيدن به يک
جامعه خوشبخت و پيشرو جلوي خود خواهند يافت

اين دشمنان را ميتوان به چند گروه بخش کرد:

1ـ کشورهاِي غربي مانند انگليس و آمريکا مايل نيستند که ايرانياني که هويت خود را بازسازي کرده و با فرهنگ خود آشنا شده اند قدرت بزرگي در جهان بشوند و منافع آنها را به خطر بيندازد. آنها با تاريخ ايران آشنا هستند و ميدانند که ايرانيان دست کم 1200سال سابقه ابر قدرتي داشته اند و حق هم دارند که بترسند.
بنا براين عمل کرد ما در اين زمينه بايد بسيار خردمندانه و با ظرافت همراه باشد. ما بايد به آنها بپزيرانيم که فرهنگ ايراني فرهنگي است صلح جو و با هيچ ملت و کشوري سر دشمني ندارد و در نهايت ميتواند از بهترين دوستان همه کشورها باشد.

2ـ کشور هاي عربي و اسلامي همسايه که از « ضد اسلامي» بودن مردم ايران بوحشت خواهند افتاد ممکن است کوشش به خرابکاريهائي بکنند . ما بايد به آنها اطمينان بدهيم که ما به هيچ روي ضد اسلام نيستيم. اسلام تا زماني که با ما کاري نداشته باشد و در بيرون از مرز هاي ايران بماند ماهم با او کاري نخواهيم داشت. اسلام فرهنگ عرب است و اين حق عربهاست که از فرهنگ خود پاسداري کنند همانگونه که اين حق هر ايراني است که از فرهنگ خود پاسداري نمايد.

3ـ عده اي از « روشنفکران وطني» که براي نخستين بار چيزهائي را در اين نوشتار ميخوانند که هيچ گاه نشنيده اند و در نتيجه و بيدرنگ بدون آنکه يکبار ديگر آنرا بازخواني کنند جبهه خواهند گرفت.
البته حق هم دارند چون سخناني مانند « بازسازي هويت» ، « بازگشت به خويشتن خود» ، « رهائي از فرهنگ استعماري عرب ( اسلام)» ، « جهان بيني گاتها»،« رفتن به ژرفناي تاريخ ايران براي پيدا کردن ارزشهاي انسانگرايانه، خردگرايانه و پيشبرنده » و غيره براي اين گروه از انسانها نا اشناست. چون اين واژه ها را نميتوانند در فرهنگنامه هاي غربي پيدا کنند.
آنها چشم براهند تا غربيان براي آنها « سيستم» بسازند و يک پسوند «... ايزم» در پايان آن بگزارند تا مورد پزيرش آنها واقع شود.
تنها راه عمل در برابر اين « روشنفکران» بي تفاوتي است. چون ساختمانبندي انديشه اي آنها در غالب « سيستم هاي» بي در و پنجره سالهاست منجمد شده و مانند سنگ خارا گرديده و هيچ خردي در آن تاثيرپزير نخواهد بود.

4ـ عده اي از پولداران خود بزرگ بيني که احساس کرده اند با نشان دادن رنگ پول به اين و آن و اين و آن را خريدن در اين راه عقده هاي ارضا نشده خود را آبياري کرده و شهرتي براي خود در اين زمينه دست وپا کنند و همزمان با ندانم کاريهاي خود اين جنبش را به بي راهه بکشانند.
چندي پيش در يک گرد هم آئي براي پي ريزي يک انجمن يکي از همين پولدار ها نشان داد که به آساني ميتواند « تقيه اسلامي» يعني دروغ را وارد اين جنبش کرده و با کمک پيشکارچاپلوسش که از بوي پول مست شده و او را مرتب « باد» ميکرد خود را در مقام « آيت اله عظمائي » حس کند.

ما بايد در برا بر اين سد ها وبگو مگوهاي فرسايشي که حرکت ما را کند ميکند با خرد وسنجش و دلاوري بسيار عمل کنيم و اينباربه هيچ روي اجازه ندهيم که رستاخيز بزرگ مردم ايران که پس از 1400 سال استعمار فرهنگي عرب اين موقعيت را پيدا کرده که به پيروزي برسد، بدست بيگانگان يا بدست « خوديهاي» خودپرست به کج راهي رود و راستي و نيک انديشي يعني نيروي بنيادين خودرا از دست بدهد.
دکتر خسرو خزاعي ( پرديس)
9 نوامبر 2009

You are here: